سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از بازیهای ساخت غرب چه می‏دانیم؟

یک بازی کامپیوتری  هست که علیه جمهوری اسلامی ایران ساخته شده است. به نام جهنم خلیج فارس، در این بازی یک شخصیت اصلی وجود دارد که بوسیله ی کودک هدایت می شود و او امریکائی است و به یک پایانه نفتی در خلیج فارس آمده است تا با عملیاتی چند گروگان امریکائی را که در آنجا اسیرند را آزاد کند. در مقابل او کسانی که در پایانه هستند ظاهرا ایرانی اند و با او برخورد و درگیری دارند. اما بالاخره امریکایی همه را می کشد و گروگانها را آزاد می کند.
نکته قابل توجه اینجاست که در این فیلم از نکات ظریف روانشناسی برای ایجاد .... کلیک کنید ادامه مطلب...

داستان زیبا و تکان دهنده

 پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"

پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..."
البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد
:
" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."

پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟
"
"اوه بله، دوست دارم
."
تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟
"
پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید."

پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد
:
" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی."

پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند

 

موازی

پسرک پرید لبه‌ی جوی آب و سعی کرد تعادلش را حفظ کند و شروع کرد به راه‌رفتن. دخترک اما لبه‌ی دیگر جوی آب را انتخاب کرد؛ دوست نداشت پشت سر پسر باشد. فکر کرد اینجوری همیشه کنار هم هستند.

سرش را که بلند کرد، انتهای جوی آب در آن خیابان طویل درست پیدا نبود اما، یک چیز کاملاً مشخص بود؛ آنها موازی همدیگر می ‌رفتند، با فاصله یک جوی آب از هم. رسیدنی در کار نبود، حتی تا قیامت!


دو برادر

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود زندگی می کردند . آنها یک روز به خاطر مسئله ی کوچکی به جر و بحث پرداختند . و پس از چند هفته سکوت اختلافشان زیاد شد و از هم جدا شدند . یک روز صبح زنگ خانه برادر بزرگتر به صدا در آمد . وقتی در را باز کرد مرد نجاری را دید. نجار گفت : من چند روزی است که به دنبال کار می گردم . فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشد . آیا امکان دارد کمکتان کنم ؟ 

برادر بزرگتر جواب داد : بله اتفاقا من یک مقدار کار دارم . به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن آن همسایه در حقیقت برادر کوچکتر من است . او هفته ی گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را بکنند و این نهر آب بین مزرعه ی ما افتاد . او حتما این کار را به خاطر کینه ای که از من به دل دارد انجام داده . سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت : در انبار مقداری الوار دارم از تو می خواهم بین مزرعه ی من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم .

نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار .

برادر بزرگتر به نجار گفت : من برای خرید به شهر می روم اگر وسیله ی نیاز داری برایت بخرم .

نجار در حالی که بشدت مشغول کار بود جواب داد : نه چیزی لازم ندارم ...

هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت چشمانش از تعجب گرد شد . حصاری در کار نبود . نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.

کشاورز با عصبانیت رو به نجار گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی ؟

در همین لحظه برادر کوچتر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد برادرش دستور ساختن آن را داده به همین خاطر از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست .

وقتی برادر بزرگتر برگشت نجار را دید که جعبه ی ابزارش را روی دوشش گذاشته بود و در حال رفتن است .

کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشند .

نجار گفت : دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم


عشق

عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی ، بی انتها و مطلق
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن
عشق بینائی را میگیرد و دوست داشتن میدهد
عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان
عشق همواره با اشک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر
از عشق هرچه بیشتر میشنویم سیرابتر میشویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر ، تشنه تر
عشق هرچه دیرتر میپاید کهنه تر میشود و دوست داشتن نو ت
عشق نیروئیست در عاشق ، که او را به معشوق میکشاند ؛ دوست داشتن جاذبه ایست در دوست ، که دوست را به دوست میبرد . عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
عشق معشوق را مجهول و گمنام میخواهد تا در انحصار او بماند ، زیرا عشق جلوه ای از خود خواهی یا روح تاجرانه یا جانورانه آدمیست ، و چون خود به بدی خود آگاه است ، آنرا در دیگری که میبیند ؛ از او بیزار میشود و کینه برمیگیرد . اما دوست داشتن ، دوست را محبوب و عزیز میخواهد و میخواهد که همه دلها آنچه را او از دوست در خود دارد ، داشته باشند . که دوست داشتن جلوه ای از روح خدائی و فطرت اهورائی آدمیست و چون خود به قداست ماورائی خود بیناست ، آنرا در دیگری که میبیند ، دیگری را نیز دوست میدارد و با خود آشنا و خویشاوند میابد
در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که (( هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند )) که حصد شاخصه عشق است چه ، عشق معشوق را طعمه خویش میبیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش برباید و اگر ربود ، با هردو دشمنی میورزد و معشوق نیز منفور میگردد و دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت بی مرز است ، از جنس این عالم نیست
عشق ریسمان طبیعی است و سرکشان را به بند خویش در میاورد تا آنچه آنان ، بخود از طبیعت گرفته اند بدو باز پس دهند و آنچه را مرگ میستاند ، به حیله عشق ، بر جای نهند ، که عشق تاوان ده مرگ است و دوست داشتن عشقی است که انسان ، دور از چشم طبیعت ، خود میافریند ، خود بدان میرسد ، خود آنرا ((انتخاب)) میکند . عشق اسارت در دام غریزه است و دوست داشتن آزادی از جبر مزاج . عشق مامور تن است و دوست داشتن پیغمبر روح . عشق یک (( اغفال )) بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی که طبیعت سخت آنرا دوست میدارد سر گرم شود و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خود آگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده .عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن . عشق غذاخوردن یک حریص گرسنه است و دوست داشتن (( همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن )) است


هر آنچه از دوست رسد نکوست

استفاده از این وبلاگ

http://yekdeli.parsiblog.com/

روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : دلم میخواهد یکی از بندگان خوبت را ببینم. خطاب آمد: درصحرا برو، آنجا مردی هست که در حال کشاورزی کردن است. او از خوبان درگاه ماست. حضرت آمد و دید مردی در حال بیل زدن و کار کردن است. حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست. از جبرئیل پرسید. جبرئیل عرض کرد: الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چه میکند. بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد. فورا نشست، بیلش را هم جلوی رویش قرار داد.
گفت:مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم، حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم.
اشک در دیدگان حضرت حلقه زد، رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبر خدا هستم و مستجاب الدعوه. میخواهی دعا کنم تا خداوند چشمانت را دوباره بینا کند؟
مرد پاسخ داد:نه.
حضرت فرمود:چرا ؟
گفت: آنچه پروردگارم  برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خود برای خودم  می خواهم .
پی نوشت:
از استادم (جناب دکتر برهانی) یاد گرفتم که ذکر لااله الا الله را زیاد بگویم از امروز تجربه می کنم حتما خوبه، دوست دارم صبرم زیاد بشه. اگر شما دوستان هم پیشنهادی دارید در خدمتم.
در کوی نیک نامان ما رو گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را....
هر آنچه از دوست رسد واقعا نکوست...
خداجون راضیم به رضای خودتت ولی خب قبلش بهم صبرشو بده خودت خبر داری که من خیلی... .

 


من راضیه ام!

استفاده از این وبلاگ

http://yekdeli.parsiblog.com/

من راضیه ام اینجا خانه من است. و مدتی از شهادت پدرم می گذرد... این در خانه است همان دری که مرا به یاد طفل نازنینم «محسن» می اندازد، آن طرف خانه فرزندانم زانو بغل گرفته اند و بی صدا اشک می ریزند، آنجا قبر پدرم است، و در طرف دیگر مسجد هم نامردان و دشمنان همسرم، به نجوا نشسته اند از همه دردناکتر چهره غم بار همسرم امیرالمؤمنین... او به اضافه همه دردها مرا هم می بیند که در بستر افتاده ام و تمام کارهایم را با یک دست انجام می دهم، می بیند که وقت برخاستن چگونه برمی خیزم و همیشه به یک پهلو می خوابم و می بیند که چگونه می گریم.
او نمی تواند کاری انجام دهد، چون پیامبر این گونه سفارش کرده است ولی دلخوشی من این است که تا به حال نگذارده ام روی مرا ببیند. هر گاه یکی از فرزندانم داخل می شوند رویم را می گیرم تا لااقل غصه این یکی را نخورند، آخر رویم کاملا کبود شده و چشمم آسیب دیده و گوشم هم آری، این است حال و روز خانه من، و کار شب و روز من، آه ناله و گریه، و اشک، غصه و درد... اکنون کاملا بستری شده ام و برخاستن از جایم برایم مشکل است، از عمر من بیش از هیجده بهار نگذشته است، در این دو ماه پس از پدرم بیش از پنجاه سال شکسته شده ام.
آری من راضیه ام!
بابی انت و امی یا فاطمة الزهراء

چندی از فضلیت های تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیه:
تسبیح فاطمه سلام الله علیه باعث قبولی توبه می شود.
تسبیح حضرت زهرا علیها السلام شیطان را از شما دور می کند.
تسبیح حضرت زهرا علیها السلام از هزار رکعت نماز بالاتر است.
تسبیح  فاطمه سلام الله علیه بهتر است از دنیا و آنچه در دنیا است.
تسبیح فاطمه سلام الله علیه باعث برآورده شدن حاجات است.
منبع: کتاب فاطمه تجلیگاه انوار آفرینش از حجة السلام دکتر سید مجتبی برهانی.
پی نوشت:
در یک کلام بی بی جان  من خیلی بدم، روسیاهم می دونم... ولی به بزرگواری خودت از من سرتا پا گناه راضی باش و روز قیامت شیفع من....

 


فرق دوست داشتن و عشق!

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند

عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد

عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق

عشق در دریا غرق شدن است
دوست داشتن در دریا شنا کردن

عشق بینایی را می گیرد
دوست داشتن بینایی می دهد

عشق خشن است و شدید و ناپایدار
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار

عشق همواره با شک آلوده است
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر

از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می شویم
از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر

عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق می کشاند
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد

عشق تملک معشوق است
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند

در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”

عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد

دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست

نظر یادتون نره!!


حیلت رها کن عاشقا

استفاده از این وبلاگ

http://yekdeli.parsiblog.com/
همیشه وقتی کوچیک بودم یادمه مادرم میگفت باید نامهای ائمه علیه السلام رو بلد باشی و یادمه قبل از اینکه برم مدرسه اسامی دوازده امام رو بلد بودم و شنیده بودم که شب اول قبر از من ربک؟ من ولیک؟ سؤال می کنند و من همیشه خوشحال بودم که شکر خدا می تونم امامامو بشمرم و از حفظ بگم حالا که بزرگ شدم فهمیدم که نه بابا این حرفا نیست امامامو میشناسم به همشون هم ارادت دارم ولی چه فایده ممکنه شب اول قبر همین سؤالو ازم بکنند ولی منی که ربم شیطان شده، امامام شدن هوای نفسم شاید سالها و شایدم یک قرن طول بکشه و توی جواب سوال به ظاهر ساده بمونم چون حتی اگه بتونم به زبون هم بیارم که اونم محاله، دلم زبان به سخن باز می کنه و جواب تموم این سوالات رو میده. خدایا من که گناهکارم، ذر این شکی نیست، دلم خیلی سیاه شده خیلی، ولی خب شرمنده ی تمومشونم و به همشون هم اعتراف می کنم تا حالا صدها بار توبه شکستم ولی خب خودت گفتی که باز آی. خداجونم خوب می دونم که هوامو داری ولی ایندفعه بیشتز از قبل می خوام هوامو داشته باشی هر وقت خطایی کردم بزن توی سرم قبولت دارم خداجون....
حـیلت رها کـن عـاشـقا دیوانه شـو دیـوانـه شو  
    
و انــدر دل آتـــش درآ پــروانــه شـو پــروانــه شـو
هم خویش را بیگانه کـن هم خانه را ویـرانه کـن 
    
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو


پرتقال بهترین درمان برای چاقی

استفاده از این وبلاگ

http://yekdeli.parsiblog.com/

مصرف پرتقال بهترین درمان چاقی است و با مصرف آن کمبود عناصر فلزی بدن تأمین و مقاومت طبیعی بدن زیاد می‌شود. همچنین میوه پرتقال، سرشار از ویتامین های C, B و ویتامین A است.
پرتقال دارای آهن، فسفر، کلسیم، منیزیم، سدیم، پتاسیم، مس، کلر، گوگرد، روی و غیره است. آب پرتقال، اثر مقوی و نشاط آور دارد و با مصرف آن، غلظت خون کاهش پیدا می‌کند، لذا می‌توان پرتقال را محافظ سیستم عروقی به حساب آورد.
اگر آب پرتقال بدون پوست کندن میوه تهیه شود اثر مفیدتری دارد. آب پرتقال نوشابه‌ای مفرح و با خاصیت مدر و دارای اثر ضد سم است و مقاومت محیطی بدن را زیاد می‌کند.
افرادی که چاق هستند، اگر رژیم پرتقال بگیرند، در رفع چاقی بسیار موثر است. در این رژیم باید چند روز پرتقال بخورند.
برای معالجه چاقی و گرفتن رژیم لاغری، یک عدد پرتقال و سه لیمو را به برش‌های نازکی ببرید و آن را مدت ده دقیقه در نیم لیتر آب بجوشانید، دو قاشق سوپ خوری عسل را به آن اضافه کنید و دوباره پنج دقیقه آن را بجوشانید، بعد آن را صاف و بگذارید سرد شود و هر روز 3 استکان کوچک از آن را میل کنید.
منبع: سایت تابناک
پی نوشت:
قابل توجه آنهایی که می خواهند رژیم بگیرند. جالب بود مگه نه؟